مدت ها تنها خودم رو عاقل فرض می کردم و فکر می کردم مردم کشور ما، یعنی از مسئولین کشوری گرفته تا کارمندان و مردم عادی، دور از جان شما نمی فهمند و اصلا فکر نمی کنند. چرا که اگر فکر می کردند و می دانستند کاری می کردند و حداقل به صورت لاک پشتی هم که شده حرکتی صورت می گرفت و تغییری ایجاد می شد. ولی الان به این نتیجه گیری رسیده ام که ای دل غافل، مردم و مسئولین خیلی خوب می دانند و می دانسته اند، تنها خود من بوده ام که نمی دانسته ام. بماند. از روزی که به این نتیجه گیری رسیده ام حال و روزم اصلا خوب نیست، آدم وقتی که فکر می کند کسی از چیزی خبر ندارد و یا نمی داند، سعی می کند خودش بداند و این دانسته ها، چه صرفا اطلاعات خام باشد و چه نوعی دانش عمیق تر ورای آن ها نهفته باشد، را به دیگران منتقل کند. این یعنی امیدی به بهبود هست اما اکنون مسئله چیز دیگری است، یعنی همه می دانند و هیچ کس جرئت نمی کند طبق آنچه می داند حرکتی انجام دهد. اکنون سعی بر نوشتن و گفتن و دانستن سودی ندارد چرا که بحث نکردن است نه ندانستن.
الان مانده ام که واقعا چه باید کرد؟ کاش می شد یک بحث آزادی راه انداخت و دیگران کمی بحث را برای آدم باز می کردند تا از این سردرگمی رها شد.
عبدالرضا کلمرزی، شهریور 95
هوای تازه...برچسب : نویسنده : mhava-tazea بازدید : 25